تاج بندگی من



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : شنبه 7 تير 1393
زمان : 19:43
آزادی



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : شنبه 7 تير 1393
زمان : 19:43
من اگر...


من اگریک سنگریزه بودم.......

می گفتم چگونه اینگونه شدم؟؟؟..زمانی من تکه ای از کوه استواری بودم که بر پهن های دشت حکم فرمایی می کردوبا غرور و استواری خویش نظاره گر اطراف خود بودم .

بدنه من جایگاه لانه ی عقاب های تیزچنگ بود،قدم گاه آهوان کوهی بود، جای میخ های دلاور مردان کوه نوردی بود که افتخارشان بالا رفتن از مابود بدنه ما ضربه خور چکش فرهاد بود که می خواست به شیرینش برسد .

بلندای ما شکننده بادهای تندی بود که می خواست دشت ها را با خود ببرد.

کوه پایه ما حفظ کننده آب هایی بود که از آب شدن برف های قله ها در کنار ما دریاچه شده بود تاما با بستر محکم خود حفظ کننده این آب ها باشیم.

روزی هوس کردم از این تنه سنگی بزرگ به نقطه ریزی تبدیل شوم تا بتوانم گستره زمین را بگردم و از میخ بودن خالی تهی شوم آخر ما کوه ها را میخ های زمین می دانند.

شکسته شدم، قل خوردم،به دا خل رودی که کنارم بود خزیدم و به آرزویم رسیدم.

سفری را شروع کردم که در کنارم ماهی های مهاجرقزل آلا دم تکان می دادند که در مسیر برای کرمکی کوچک،خود را به قلاب های ماهیگیری می سپردند.

از هر جاگذر کردم هیچ کس هواسش به من نبود...آخریک سنگریزه چه ارزشی دارد؟؟

تا اینکه اسیر گوشه مرداب شدم، سکون رادوست نداشتم!!کودکی بازیگوش چنگ در آب زد.

قسمت من کف دست او بود،مراپرتاب کرد به خشکی کنار ریگ های دیگر وبی تفاوت از کنارم گذشت که مردی دانا مرا دوباره برداشت و به شاگردانی که اطرافش بودند گفت:آیاشما می توانید این سنگریزه کوچک را تولید کنید؟؟سپس گفت:«شما که هیچ ، تماام دانشمندان دنیا هم نمیتوانند سنگ را خلق کنند!!»

این هدیه خداست که زیر پای شما را سفت کرده استواری بر زمین بخشیده!! پس از کنار هر سنگی که رد می شوید پی به خالق زیبایی آن ببرید و اورا همواره شکر گویید....

نتیجه«تمام مخلوقات خدا اگرچه زیاد باشند برای خود مهم اند زیرا هیچ بشری نمی تواند آن را در آزمایشگاه درست کند حتی اگر یک سنگریزه کوچک باشد!!!»


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : شنبه 7 تير 1393
زمان : 19:36
شکر



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : شنبه 7 تير 1393
زمان : 19:36
وسیله



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:19
سرچشمه کمال



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:19
جرقه



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:16
هیــــــ



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:14
هیچی نگو!!!



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:13
چادر من


چـادرِ مـن

 

نـه بـرای نشـان دادن فقـر در سریـال هـای کشـورم است …

 

نـه لبـاس متهمـان ِ دادگـاه و زنـدان هـا …

 

چـادر مـن تـاج بنـدگـی مـن است …

 

سنـد زهـرایی بـودنـم را امضــا میکنـد …!

 

طعنـه هـا دلسردت نکنـد بـانــو …

 

بـا افتخـار در کوچـه هـای شهـر قـدم بـزن …!

 

chadore-man.Www.Shabhayetanhayi.ir

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : سه شنبه 3 تير 1393
زمان : 20:11
امنیت


حجاب امنیتی است که از سوی خدا وند و معصومین برای مابه ارمغان اورده شده امنیتی است که

چشم های هرز را از ما به دور میکند در گذ شته ها حتئ خود مسیحی ها هم حجاب داشتند  نمونه ان

لبخند ژوکوند است مادر تلویزیون فیلم های  قدیم کرهای را که می بینم  نهایت پوشش  یک زن  برای

انها  ترمیم شده است  حجاب زیبایی ووقاری  به یک خا نم می بخشد تا اورا برای محارمش تا اخرعمر

حفظ کند شما جواهرات  گرانبها والماس را همیشه در دم دست نمیبینید بلکه از ان  بصورت لایه های

مختلف وبادی گارد های مختلف محافظت می شود غربی ها برای سوء استفاده اززنان ودختران بد

حجابی را ترویج می دهند تا خودشان به لذتی که می خواهند برسند  تصویری  از یک ارکست رادیدم که

آقایان لباس رسمی شان کامل ولی خانم ها نیمه برهنه بودند که این طراحی صرفابرای چشم های

هرزه برنامه ریزی شده پس نتیجه میگیریم حجاب مفید است 

 

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 18:29
چادر دور انداخته شده.....


«فرانتس فانون»میگوید:هرچادری که دور انداخته میشود افق جدیدی راکه تا آن هنگام براستعمارممنوع

 

بود در برابر او میگشاید وبدن الجزایری را که عریان شده است تماما به او نشان میدهد.پس از دیدن

 

هرچهره بی حجابی امیدهای حمله ور شدن اشغالگر ده برابر میگردد.


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 2 تير 1393
زمان : 12:18
چادر نمیپوشم


گفتم چرا چادر نمی پوشی گفت آخه احساس خفگی می کنم.سختمه…اذیتم می کنه…

 


گفتم خب می خوای راحت باشی؟!!!خب چرا این کیف به این سنگینی رو همه جا با خودتمی

 

کشونی؟!!!چرا این کفش پاشنه بلند رو می پوشی؟؟؟؟پاهات درد نمی گیره؟؟؟؟دست هات خسته

 

نمی شه؟!!!کمر درد نمی گیری؟؟؟!!!

 


گفت چرا ولی خب با این ها قشنگ میشم….

 


گفتم برای کی می خوای قشنگ باشی؟؟؟؟برای کسی که تو رو به خاطر زیبایی لباس هات می

 

خواد یا برای کسی که تورو به خاطر خودت می خواد؟؟؟؟

 


چیزی نگفت…..

 


گفتم خدا تورو برای خودت می خواد….گفته چادر بپوش چون اون طوری هر کسی هم که تورو بخواد

 

به خاطر خودت می خواد نه به خاطر زیبایی لباس هات…..

 


گفتم حالا مگه کی گفته با چادر زشت می شی؟؟؟؟اتفاقا خیلی هم بهت میاد….یادته اون دفعه باه

 

م رفتیم حرم؟؟؟؟خیلی بهت می اومد….

 


دیدم سرش پایینه و اشک هاش جاری….گفتم چی شده؟؟؟گفت اون دفعه که رفته بودیم حرم قول

 

داده بودم چادرم رو روی سرم نگه دارم….ولی نتونستم….

 


از این به بعد ترکش نمی کنم….

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:58
هدیه


دیروز دوباره مهدا رو دیدم…تو این سرما هم هنوز موهاش پیدا بود و خودش رو خوب نچوشونده بود. اصلا گیریم اسلام هم نگه حجاب، حداقل آدم باید خودش رو از سرما حفظ کنه یا نه؟

رفتم جلو و باهاش سلام و احوال پرسی گرمی انجام دادم و ظاهرش این بود که دماغش چاقه (در جریانید که کنایه است از این که حالش خوب بود وگرنه مهدا دماغش رو عمل کرده و …) یه مقدار که با هم صحبت کردیم بحث رو بردم سمت حجابش. تابستون یعنی درست همین دو سه ماه پیش بود که بهونه می کرد که هوا گرمه و … بهش گفتم الآن که هوا گرم نیست، پس چرا هنوز هم حجاب رو رعایت نمی کنی….اصلا کار ندارم اسلام می گه واجب یا حرام و یا …  ؛ حرفم اینه که اگه بهونت توی تابستون گرما بود، خب الآن که هوا سرده، حد اقل خودت رو بپوشون که سرما نخوری…

دیدم ساکته….منتظر موندم یه حرفی بزنه….بعد از چند لحظه گفت ببین مریم جون!… دوباره ساکت شد…ادامه نداد…فهمیدم قبول کرده که گرما فقط یک بهونه بوده….

دو سه روز دیگه تولدشه….می خوام یک چادر بخرم و بهش هدیه بدم…♥♥♥


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:56
افتخار الکی


افتخار می کنه به کوروش و دوره هخامنشی. ولی نمی دونم چرا وقتی بهش می گم چرا چادر نمی پوشی و حجاب رو رعایت نمی کنی، تند و خشن بر می گرده و می گه از یه مشت عرب چادر سر کردن رو یاد گرفتید و بهتون یاد دادن که خودتونو پارچه پیچ کنید….شماها اصالت خودتون رو فراموش کردید….خاک بر سر شما ها که فرهنگ خودتون رو به فرهنگ عرب ها فروختید….

ولی بنده خدا نمی دونه که این کوروش و داریوش و ایران باستان برای ما زن ها اصلا ارزشی قائل نبودن…خیلی هم می خواستن به زن ها ارزش بگذارن می بردنشون توی حرم سراهاشون…جالب تر اینه که همین حجابی که می گه از عرب ها گرفتیم، موقعی که توی ایران و روم و هند و …بوده توی اعراب نبوده…اصلا توی ایران باستان وقتی یک زن رو توی کوچه می دیدن که با یه مرد صحبت می کنه اونو از خونش بیرون می کردن…حتی توی بعضی از روز ها اون ها رو توی خونه حبس می کردن….حتی بعضی ها به خاطر شدت و سابقه ایران و روم و هند توی بحث حجاب، فکرکردند عربها هم از ایرانی ها و سایر کشور ها که حجابِ زن هاشون سخت بوده گرفتن…

کاش به همین میزان که از تاریخ و اصالتِ ایران صحبت می کنیم، از اون دوره ها هم اطلاع داشته باشیم…


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:56
مامان وبابام....


می گه می دونم حجاب واجبه، می دونم توی دین اومده،‌ولی خب اگر بخوام حجابم رو رعایت کنم مادرم ناراحت می شه. مادر هم که ناراحت بشه میرم جهنم…صرفا به خاطر رضایت پدر و مادر من حجابم رو رعایت نمی کنم…

reyhanaton-chadoriha (3)

انشاءالله که نمی دونسته؛ همون خدایی که گفته باید حرف پدر و مادر رو گوش کنی، گفته اگر گفتن کار حرامی رو انجام بده نباید گوش کنی،‌ متوجه باشید ها، نباید…یعنی اگر حجاب واجبه و پدر و مادر می گن نیازی نیست و اگر محجبه بشی ناراحت می شم در واقع دارن بهت می گن یک کار حرام انجام بده…

به همین خاطر نیازی نیست که در این جا حرف پدرو مادر رو گوش کنی…البته بهتره متوجه باشیم که تااونجا که می تونیم باید رضایت اون ها رو به دست بیاریم…اگر قبول کردند که چه بهتر ولی اگه نشد دیگه نیازی نیست در این موارد حرفشون رو گوش کنیم…


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:56
کنارگذاشتن حجاب


اومد پیش من و گفت حاج آقا یه سؤال دارم…وضع مناسبی نداشت…البته خیلی هم وضعش خراب نبود…گفتم بفرمایید اگه بلد بودم جواب می دم…گفت من حجاب رو قبول دارم که واجبه ولی می ترسم اگر محجبه بشم و مثلا چادر سرم کنم دوباره بزارمش کنار…خوب نیست…

chadoriha-mini (63)

دلیل عجیبی داشت…گفتم ببین دخترم اگه این طوری بخوای فکر کنی اصلا نباید هیچ چیزی رو به دست بیاری…حتما می پرسی چرا؟…به خاطر این که شما میگی ممکنه دوباره بزارمش کنار…این کنار گذاشتن دوباره هرچیزی در همه جا امکان داره…علاوه بر اون شما نباید دین رو هم انتخاب کنی…در حالی که خدا حتی در مورد کفر و اسلام هم گفته بعضی ها هستن که مسلمانن بعد کافر می شن دو باره مسلمان می شن….پس می بینی که خدا هم این رو می دونسته ولی باز هم گفته که به این دین رو بیارید…گفته من توبه رو قبول می کنم…علاوه بر این ها شما حجابت رو به خاطر حضرت زهرا رعایت کن…به خاطر این که یاری باشی برای ایشون…شخصی بود رفت خدمت آیت الله بهجت و به ایشون عرض کرد آقا سالگرد سیلی زدن به مادر سادات رو تسلیت می گم….ایشون هم در جواب گفتند الآن هم به حضرت زهرا سیلی می زنند…پرسید چطور؟ فرمودند زن ها با رعایت نکردن حجابشون…

دیدم اشک هاش رو داره پاک می کنه…
گفتم اگه سؤال دیگه ای ندارید خداحافظ شما…انشاءالله حضرت زهرا کمکتون کنه…


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:55
امام زمان


ای مسلمان، ای مرد، ای زن، ای جوان چقدر به امام زمانت علاقه داری واقعاًحاضر هستی جانت را فدای امام زمانت کنی بیا از فردا صبح یک چادر بردار روی سر خانمت، دخترت یا خواهرت بینداز، و یا اگر مانتوی هستند، آنها را برای خاطر امام زمانت چادری کن.
وقتی زن نامحرم میآید دم مغازه ات با او زیاد گرم نگیر، بخاطر دو سه روز دنیا، خودت را جهنمی نکن،
یکی از بزرگان برایم تعریف کرد:
یک شب حضرت امام رضا علیه السلام را در خواب دیدم که بدنشان مجروح است و ناراحتند.
گفتم آقاجان مگر شما را مسموم نکردند پس چرا مجروحید؟
حضرت فرمودند: این زنهایی که با این وضع به اینجا میآیند و چادر ندارند و بد حجاب راه میروند و توی بازار وخیابان با این وضع اسفبار قدم میگذارند و برای خرید به بازار میروند وبا مغازه دارها بگو و بخند میکنند… و زلفهایشان را بیرون میاَندازند… ناراحتم و آنها نمی دانند که با این عملشان تیری به جان من میاَندازند و تمام این زخمهایی که میبینی از اعمال آنها است. هر زلفی که بیرون باشد نیزه ای است که به بدنم وارد میشود.
دختر خانمِ تو، زلفهایش را بیرون میگذارد و دنبال عزای حسین علیه السلام میآید. این عوض ثواب، کار حرام انجام میدهد، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: در دوره آخرالزمان بر امت من برسد که زنهای آنها موهایشان را مثل کوهان شتر بیرون بگذارند، داریم میبینیم، تیر نزنید به دل امام زمانتان، نمی خواهد برایش خدمت کنید. به همین اندازه اگر دوستش داری جگرش را نسوزان آدم چیزهایی میبیند که واقعاً دلش به درد میآید.
مرد مسلمانی که پیراهن سیاه برای امام حسین علیه السلام تنش میکند معنا ندارد که زنش با موهای بیرون آمده وبالباس افتضاح دنبالش بیاید، آخر این پیراهن سیاهت چیه خوش غیرت توعزادار امام حسینی آخر بابا امام حسین برای حجاب کشته شد، آخر این کار تو یزیدی است، یزید حجاب اهلبیت حضرت ابی عبدالله علیه السلام رابرداشت، آخر تو بدتر از یزیدی بابا باز به غیرت یزید.
ای مردم بااعمال نیک تان امام زمان علیه السلام را یاری کنید، امام زمانتان را اَذیت نکنید. مگر نمی خواهید آقا توی خانه های شما نگاه رحمت کند، جلوی ناموست را بگیر تا بدحجاب بیرون نیاید


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:51
من یک دخترچادریم..


من یک دختر چادریم …
شاد و پرنشاط ، سرزنده و پرکار
قرآن و نهج البلاغه اگر میخوانم ، رمان و حافظ و بچه های بد شانس هم میخوانم
عاشق پهلوانی های حضرت حیدر اگر هستم ، یک عالمه شعر حماسی از شاهنامه و از سهراب سپهری هم حفظم
پای سجاده ام گریه اگر میکنم ، خنده هایم بین دوستانم هم تماشایی است !
من یک عالمه دوست و رفیق دارم
تابستان ها اگر اردوی جهادی میرویم ، اردوهای تفریحی ام نیز هر هفته پا برجاست ..
ما اگر سخنرانی میرویم ، پارک رفتنمان هم سرجایش است ..
مسجد اگر پاتوق ماست ، باغ و بوستان هم می رویم ..
برای نماز صبح قرار مسجد اگر میگذاریم ، هنوز خورشید نزده از مسجد تا خانه پیاده قدم میزنیم
دعای عهدمان را اگر میخوانیم ، همانجا سفره باز میکنیم و با خنده و شادی صبحانه مان میشود غذا با طعم دعا !
ما اگر چادر سر میکنیم ، نقاش هم هستیم ، خطمان هم خوب است ، حرفهای دخترانه مان سرجایش ، شوخی های دوستانه مان را هم میکنیم ، نمایشگاه و تئاتر هم میرویم ، سینما هم اگر فیلم خوب داشت ..
کوه هم میرویم ، عکس های یادگاری ، فیلم های پر از خنده و شادی ..
کی گفته ما چادری ها …
من قشنگ تر از دنیای خودمان سراغ ندارم !
دنیای من و این رفیقان با خدایم ، همین هایی که دنبال زندگیشان در کوچه و خیابان نمیگردند ، همین هایی که وقتی دلت را میشکنند تا حلالیت ازت نگیرند ول کن نیستند ، همین هایی که حیاشان را نفروختند ..


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:51
اعتقادوایمان


باید اعتقاد و ایمان را در خود حفظ کنیم و غیرت را در سینه نگه داریم. ما خوب می دانیم که اساس و پایه حراست و حفاظت بنیادین یک جامعه، اخلاق، ایمان و اعتقادات جوانان آن جامعه است. ایمان ومعرفت مذهبی، غیر قابل نفوذ ترین دژ برای ورود بیگانگان به کشور می باشد. بیشترین وموثرترین راه برای نفوذ بیگانه، ضربه زدن به این اعتقادات است. اگر سلاح ایمان را از دختران ما یاد بگیرید و پشتوانه جهان بینی و ایدئولوژی شان را تخریب کنند و در گوشه اتاقشان یک تلویزیون بگذارند و برایشان برنامه های جذاب، ترانه ها وموسیقی های دلفریب و فیلم های سکسی و شوهای مبتذل نشان دهند وشرم و حیای آنها را به لوت بکشانند و در اماکن فساد، دخترانمان را به خود فروشی بکشانند و دخترانمان مقلدانه و کورکورانه سر بهذ زیر اندازند و زشتیها و پلیدیهای فرنگی ها را برایشان زیبا جلوه دهند و فساد آنها را ترقی بخوانند و همه هویت وشخصیتشان را تحقیر کنند و آنقدر سرگرم شوند تا چشمانشان گرم شود و خواب دیدگانشان را برباید آیا دیگر مجالسی برای اندیشیدن آنها باقی می ماند که همه اینها حیوانیت است و نفسانیت…..
مادامی که زنان ودختران جامعه در حرم امن حجاب پوشیده شده و محجوب باشند مجالسی برای این بی بندباری نخواهند بود و اولین گام برای ایجاد فساد و اندیشه زدایی دخترانمان برداشتن حجاب و پرده دری حیا و نجابت و عدم خود باوری دخترانمان است. وقتی زنان ودختران که مربی و تربیت کننده نسلهای آینده و سازنده اخلاق و سلامت جامعه هستند، از خویشتن مذهبی خود تهی و خالی شوند و اندیشه و ایمان و غیرتشان را از دست بدهند وهم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت می توانند اثرات موثری بر روند فرهنگی و اخلاقی جامعه داشته باشند.
سپس چرا زن این موجود الهی و بهشتی که می تواند ارزشش از ملائکه هم بیشتر شود و بالاتر رود چرا باید شخصیت الهی خود را بی دلیل زیر سوال برد؟ چرا؟ پس اول زن خود را نجات دهد و سپس جامعه را از آلودگی بزدایم.
چقدر خوب می شد اگردختران ما، در مدارسشان سفره عفاف می گستردند و ار نجابت تناول می کردند! آن وقت عروسک های شهر ما نسبت به ویترینها می ماندندو دختر من شهر ما، چون عروسکی زیبنده خیابانها نمی شدند و مردان شهر ما نگاهایشان به نگاه آلوده نمی گشت و در و دیوار ما یکپارچه غیرت می شد و نهالهای استعداد، در باغ سبز شهرما جان می گرفت و ریشه های ترقی و نجات، در سراسر خاک این دیار گسترانیده می شد و گلهای باغ سبز ما، به جای چنبره شدن و پژمردن، باطراوت و بانشاط تمام شهر را معطر و خوشبو می ساختند و بلبلان خوش الحان، در فضای پاک و عطر آگین این دیار پر می زدند و برای مردمان با غیرت شهر ما آواز خوش معنویت و ملکوت را سر می دادند.
(مادام که در اجتماع وجود زن تنها لذت بخشیدن به مرد است، ما همه باید به نام مرد، سر از شرم به زیر افکنیم . من ترجیح می دهم که مثل انسان نابود شود تا اینکه بماند و با تبدیل زن یا ظریف ترین مخلوق الهی به یک وسیله عیاشی و شهوترانی برای مرد از هر حیوانی پست تر گردد. ) گاندی


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:50
بهانه برای بدحجابی


گاهی به برخی از بانوان گفته می‌شود این رفتار یا پوشش شما درست نیست، در جواب می‌گویند:

- دلم می‌خواهد و انسان آزاد است!
- به شما ربطی ندارد.
- مرا که توی قبر شما نمی‌گذارند!
- این آقا مثل برادرم است!
- انسان باید دل و قلبش پاک باشد!
- هروقت همه درست شدند، من هم خودم را درست می‌‌کنم!
- من وقتی فلان خانم یا آقا را دیدم، اخلاق و رفتارم عوض شد!
- در چند روز جوانی انسان اینچنین است، بعد از این تصمیم به خودسازی می‌گیرم!
- من خودم پدر و مادر، شوهر و سرپرست دارم، آنها خودشان بهتر می‌دانند!
- شوهرم چون چشم چران و آلوده است من هم برای آنکه او را بیازارم مقابله به مثل می‌کنم!
زنی که با وضع تحریک آمیز از خانه خارج می‌شود و نظر صدها مرد نامحرم و جوان هرزه را به سوی خود جلب می‌کند در حقیقت رفتار او ترویج فساد است، نه آزادی.
اگر از جوانان هرزه و بی‌تقوا در جامعه جلوگیری نشود و هر جوانی بگوید من آزادم و دلم می‌خواهد چنین کنم، در این صورت آیا دختران و زنان جرات بیرون آمدن دارند؟ پس این آزادی نیست بلکه سوء استفاده از آزادی است و نیز بی‌توجهی به قانون خداوند سبحان.
کسی که عمل خلافی از او سر می‌زند، وقتی به او تذکر داده شده باشد باید با کمال میل پذیرای آن باشد و حق ندارد به نهی کننده بگوید به شما ربطی ندارد. جامعة اسلامی مانند یک پیکر است. همان‌طوری که اگر یک عضو بدن فاسد و مریض شد، اعضای دیگر بدن آرامش ندارند و در صدد بهبود عضو فاسد بسیج می‌شوند، همچنین در جامعه‌ای اگر فردی از نظر روحی مریض شد، اعضای دیگر بدن آرامش ندارند و درصدد بهبود عضو فاسد بسیج می‌شوند، همچنین در جامعه‌ اگر فردی از نظر روحی مریض شد، افراد دیگر جامعه نباید نسبت به اصلاح او بی‌اعتنا باشند؛ بلکه بسرعت باید به مداوای فرد بیمار بپردازند تا بیماری او به سایر افراد جامعه سرایت نکند.
آری، هیچ یک از ما را در قبر دیگری نمی‌گذارند ولی باید توجه داشت که آلودگی هر فرد بتدریج جامعه را فرا می‌گیرد، و ما برای اینکه به مرض فرد گناهکار دچار نشویم برای نجات خود و فرزندانمان باید با امر به معروف و نهی از منکر جلوی او را بگیریم.
درست است که در جامعه اسلامی، همه با هم خواهر و برادر دینی هستند، ولی مسائل مربوط به محرم و نامحرم باید رعایت شود. زیرا رعایت نکردن آنها، مفاسد و مضرات زیادی به دنبال خواهد آورد.
آنگاه که حضرت یوسف(ع) با آن مقام نبوت، وقتی با یک زن نامحرم وسوسه‌گر روبرو می‌شود، می‌گوید: خدایا، زندان را من بیشتر دوست دارم از آنچه اینها مرا به سوی آن می‌خوانند و اگر نیرنگ آنها را از من بازنگری قلب من به انها متمایل می‌گردد و از جاهلان خواهم برد.
وقتی حضرت یوسف چنین می‌گوید وظیفة ما چیست؟!
رسول خدا(ص) می‌فرماید: وقتی زن جایی نشست و بلند شد، در آن مکان ننشینید تا جای او سرد گردد!
با وجود این سخنان کدام مردی است که با زن نامحرم جز مواردی ضروری برخورد کند و تحت تاثیر قرار نگیرد!
بعلاوه انسان درجوانی بیشتر باید مراقب خود باشد؛ زیرا وقتی سن او بالا می‌رود بسیاری از سخنان را کمتر می‌پذیرد و تاثیر موعظه در او کاهش می‌یابد.
این توجیهات همه بی‌پایه است چنانکه در جهان دیگر نیز هیچ عذر و توجیهی پذیرفته نمی‌شود.
این توجیهات همه بی‌پایه است چنانکه در جهان دیگر نیز هیچ عذر و توجیهی پذیرفته نمی‌شود.
خداوند بزرگ می‌فرماید:
(ولا یوذن لهم فیعتذرون).
در روز قیامت به آنها اجازده داده نمی‌شود تا عذر و بهانه بیاورند.
(الیوم نختم علی افواههم)
روز قیامت ما بر دهانهایشان مهر می‌کوبیم(زیرا باطن و حقیقت مردم آشکار و گویاست).
چگونه زن یا دختری بدحجاب می‌تواند با ناپوشیدگی خود ادعا کند که سرپرست او بهتر می‌داند که چگونه از وی مواظبت کند! رفتار او نشان می‌دهد که سرپرست او یا از وضع دختر و همسرش و… بی‌اطلاع است یا نسبت به مسایل اخلاقی و آثار خطرناک گناه آگاهی ندارد. زیرا سرپرستی تنها در رسیدگی به خوراک و پوشاک فرزند نیست، بلکه ضمن توجه به مادیات و ظواهر باید او را در رسیدن به کمالات معنوی که سعادت دنیا و آخریت او را تضمین می‌کند یاری دهد.
باید توجه داشت فضای جامعه متعلق به عموم مردم است و یک فرد یا چند فرد ناآگاه نمی‌توانند محیط آن را آلوده سازند. از همین رو اسلام به مردم فرموده است که با امربه معروف و نهی از منکر جلوی آلودگی را بگیرند.
تعجب از بانوانی که با بدحجابی خود ادعا می‌کنند به مقابله با شوهر چشم‌چران خود رفته‌اند. آیا اگر شوهر او به طرف باتلاق گناه و جهنم پیش می‌رود، عاقلانه است که زن هم به دنبال او راهی جهنم شود!


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:49
انتخاب درست


مردی با اصرار از پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم خواست تا به او پندی بیاموزد؛ رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم تا سه بار به او فرمود: اگر بگویم بکار میبندی
هر سه بار جواب شنید. بلی یا رسول اللّه.
آنگاه پیامبر فرمود:
اِذا هَمَمْتَ بِأ مرٍ فَتَدَبَرَّ اِنْ یَکُ رُشْدا فَاَمْضِهْ وَ اِنْ غَیّاً فَاَنْتَهِ عَنْه.
هرگاه تصمیم بکاری گرفتی در عاقبت آن کار بیندیش اگر دیدی عاقبتش خوب است آن را دنبال کن و اگر عاقبتش تباهی است از آن صرف نظر کن.
کاش بی حجابان عصر ما لحظه ای به نتایج کار خویش میاندیشیدند! و آینده فرزندان و جامعه خویش را با دست خود بخاطر تقلید از بیگانگان به آتش نمی کشیدند!!
غم انگیزترین فاجعه معاصر آنست که بعضی از زنان جوامع اسلامی به فطرت، مذهب، فرهنگ و تمدن ملّی خود، پشت پا زده و بجای آنکه به عواقب شوم و خطرناک آن بیندیشند. افتخار میکنند که به فرهنگ از ما بهتران!؟ نزدیکتر شده و متمدّن و متجدّد! گشته اند.
کاش حفظ شخصیت زن و استواری جامعه خویش را بر خودنمائی و آرایشهای مبتذل مقدّم مینمودند.
کاش بجای تقلید کورکورانه و غرق شدن در این مرداب خطرناک با دیده ای باز به بررسی فوائد حجاب و عوارض فساد پرداخته و آنگاه راه خویش را انتخاب میکردند.

 

96


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:49
باخداباش...


بعضی ها هستن که می گن اگر حجاب رو رعایت کنیم و مثلا چادری بشیم، بهمون می گن فلانی هم رفت تو حزب و باند فلان…خب آخه عزیز من این چه حرفیه که می زنی؟ خدا رو که الحمد لله قبول داری…خدا توی قرآن می فرماید ما دو حزب داریم…یا حزب خداست، یا حزب شیطان…

انتخاب با خودته فقط این شعر رو یادت باشه که:

باخدا باش پادشاهی کن

بی خدا باش هرچه خواهی کن

 

chadoriha-mini (5)


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:48
حجاب نه؟؟


اگر می گویید حجاب نه…به حجاب نیازی نداریم….به چادر و رعایت احکام اسلامی نیاز نداریم پس به داستان زیر توجه کنید:

در داستان حضرت موسی‌بن عمران(ع) چنین آمده است که او با تلاشهای پیگیر خود به تدریج برستمگران پیروز شد و پرچم توحید وعدالت را در نقاط مختلف زمین به اهتزاز درآورد حضرت موسی(ع) برای نجات ملت انطاکیه راهی جز سرکوبی ستمگران و فتح آن سرزمین نمی‌دید برای اجرای این امر سپاهی به فرماندهی یوشع و کالب تشکیل داد و با آن سپاه به سوی انطاکیه رهسپار گردید. عده‌ای از مردم نادان و اغفال شده انطاکیه به یکی از دانایان خود گفتند که موسی(ع) آمده است تا ما را بکشد و از دیارمان بیرون گرداند چاره بیندیش او پس از انجام برخی کارها و نتیجه نگرفتن از آنها چنین گفت: ما جز حیله راهی نداریم. پس برای سرکوبی سپاه موسی(ع) راه عجیبی را به مردم انطاکیه پیشنهاد کرد که همواره استعمارگران برای شکست هر ملتی از همین راه استفاده می‌کنند و آن این بود که مردم انطاکیه از راه اشاعه فحشا و انحراف جنسی و برگرفتن پوشش از زنان و دختران وارد عمل گردند.
او گفت: دختران و زنان را بیارایند و آنها را همراه اجناس مورد نیاز سپاه موسی(ع) به عنوان خرید و فروش وارد سپاه کنند و سفارش کرد هرگاه از سربازان سپاه موسی قصد شهوترانی با آنان را کرد مانع او نشوند و گفت: اگر یک مرد از آنان مرتکب زنا شود شما را بس است و برشما پیروز نخواهند شد.
آنها همین کار را کردند و طولی نکشید که عده‌ای از سپاه موسی(ع) با نگاههای هوس‌آلود خود به بدن نیمه عریان زنان آرایش کرده، در پرتگاه انحراف قرار گرفتند و رسوایی به آنجا کشید که کم‌کم براثر شهوت‌پرستی، اراده‌ها سست شد. بیماریهایی مقاربتی و طاعون زیاد گردید تا آنجا که نوشته‌اند: بیست هزار و به قولی هفتادهزار نفر از سپاه موسی(ع) به خاک سیاه افتادند.
باز هم می گویی حجاب نه؟ تو اگر موهایت را بیرون بگذاری کم کم چشم ها را به سمت خود می آوری….می شوی تیری که از کمان شیطان پرتاب شده است و هدف قلب جوانان مسلمان و معتقد است. کم کم این مملکت را نابود می کند این بی حجابی تو….خواهرم! حجابت را رعایت کن…این حرف را دلسوزانه می گویم….


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:48
مشکی..


همش می گفت چادر رنگ تیره ای داره. مشکیه. چشم رو می زنه. بد ریخت و شلخته است و خلاصه می خواست برسونه که چادر اصلا چیز قشنگی نیست.

بعضی وقت ها هم میگفت وقتی چادر می پوشم مثل کلاغ سیاه می شم و اصلا چیز قششنگی نیست. حالا بماند که من چقدر خودم رو تو این جور مواقع کنترل می کردم…

ولی همین چند روز پیش بود که دیدمش. دیدم سر تا پا مشکی پوشیده بود…اون هم یک مانتو بدریخت و شلخته….تازه جالب اینجا بود که همین دختر که تا دیروز حتی جوراب هم نمی پوشید برای این که به اصطلاح ست کرده باشه….یک جوراب مشکی هم پوشیده بود…خواستم برم جلو و یه چیزی بهش بگم ولی دیدم آدمی که خودش رو به خواب زده بیدار نمی شه….

 

ARAMESH-CHADORIHA-2


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:41
عاشق چادرم هستم


سلام

خدا قوت

من و چادرم عجین شدیم

عاشقشم

باور کنید به هیچ قیمتی نمیتونم حتی لحظه ای جلوی نامحرم سرم نکنم چادرمو.

داستان که والا چه عرض کنم.چندین پروسه باعث چادری شدن من شد…

من از دوران راهنمایی گهگاهی چادر سر میکردم…دوستام و بعضی از آشناهامون میگفتن آخه تو با این سن و سال و جثه چادر میخوای چیکار؟

تا اینکه تو دوران دبیرستان رفتم راهیان نور، مناطق جنگی دفاع مقدس…

گفتن نداره …

از شهدا کمک خواسته بودم

خواسته بودم منو زیر بال و پرشون بگیرن…

خلاصه دلم زیرو رو شد…

تو همون حال و هوا که باز به چادر علاقه مند شده بودم کلی کتاب خوندم

حتی کتاب حجاب شهید مطهری رو…

از اون به بعد توکل به خدا کردم و گفتم بیخیال دوستات که مسخره ات میکنن

خدا مهم تره یا دوستات؟

ازخدا خجالت نمیکشی(البته عرض کنم که من تو دوره ای هم که چادری نبودم همیشه مقنعه رو با هد میپوشیدم که موهام پیدا نباشه و مانتوی بلند استفاده میکردم)…

خلاصه ماهم رفتیم جزو وارثین ارثیه ی حضرت زهرا …ان شاء الله که لیاقتشو داشته باشم…

چادر صفا و لذتی داره که هیچ نوع پوشش رنگارنگی نداره…

من درکش کردم باهمه وجودم

و به نظرم هرکی خودش به چادر برسه و با بینش انتخابش کنه محکم تر پاش می ایسته

یاعلی مدد


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:40
چادر مشکی من


در سوز زمستان و عطش تابستان، و حسرتی در دل برای پارچه ای سیاه به نام چادر مشکی.
چون در خانواده ای نیمه مذهبی زندگی می کردم و اغلب دوستانم هم دغدغه ی اندیشه های مذهبی نداشتند روزگاری بدون پایبندی در دین را سپری می کردم. تا اینکه کم کم نوری در قلبم به تابیدن گرفت و دانستم که باید تغییری در زندگی خود ایجاد کنم. مسئله ی اول حجابم بود بعد از چندی کلنجار رفتن با خودم بالاخره حجاب گذاشتن البته با روسری را از سخت ترین جای ممکن که منزل یکی از آشنایان بود آغاز کردم، حرف زیاد خوردم اما برایم شیرین بود زیرا دیگر پای اعتقادی راسخ در میان بود.
بعد از چند ماهی دیدم این حجاب نیاز قلبیم را ارضاء نمی کند، این بار دختران چادری بیش از پیش به چشمم می خوردند.از این گذشته همیشه تصویری از فاطمه زهرا(ص) در ذهنم شکل می گرفت و صفی از زنان که از کنار ایشان عبور می کنند و آن حضرت به بعضی نگاه مهربانانه دارد و به برخی دیگر نگاهی غضب آلود، من همیشه آرزو داشتم و دارم که در گروه اول باشم و این بدون چادر برایم غیر ممکن می نمود.
و از طرفی در نماز همیشه دعایم این بود.(خدایا ما را از یاران امام زمان (عج) قرار ده) بعد از چندی با خود گفتم زنانی که در رکاب ایشان هستند آیا فاقد حجاب برترند. و دیدم نه می توانم این دعا را از نماز خود حذف کنم و نه قادرم از پس عذاب وجدانم برآیم. اما با این حال از نگاه بچه ها خصوصا همکلاسی ها ی دانشگاه که اغلب افکاری سکولاریستی داشتند معضب بودم اما با کمی تفکر با خود گفتم چطور دختری که برای کنفرانس جلوی آن همه پسر با مانتوی پولکی مجلسی ظاهر می شود خجالت نمی کشد، چطور آن دختری که گوش خود را بی معضبی از مقنعه بیرون می آورد خجالت نمی کشد… بالاخره با خود گفتم اگر خجالتی هم باشد آنها باید بکشند و در این موقع بود که تصمیم خود را گرفتم و از فردای آن شب من هم به جماعت چادری اضافه شدم و دیدم که نه آسمان به زمین آمد و نه زمین به آسمان رفت بلکه این من بودم که آسمانی شدم.


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:39
کجای قرآن؟؟


بهانه می کند و می گوید کجای قرآن آمده حجاب باید این طور باشه؟  اصلا چرا باید محدودیت برای خودم درست کنم؟ چرا بیام دست و پای خودم رو ببندم؟ همین نماز و روزه رو که انجام می دم کافیه دیگه. خود خدا گفته من بیشتر از این ازتون نمی خوام. هر قدر که می تونید اعمالتون رو انجام بدید.

همین طور بهانه می کند و من در دل خودم قربون و صدقه خدا می رفتم که این قرآن رو چطور هماهنگ و پاسخگو نازل کرده…هر وقت یکی بهم می گه کجای قرآن این حکم شرعی اومده یاد این کلام خدا می افتم که می گه “ای پیامبر! ما این قرآن رو بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم اون رو توضیح بدی و روشن کنی.” از اون طرف می گه ” حرف پیامبرحرف مَنه و از روی هوا و هوس صحبتی نمی کنه”…بعد که بیشتر دقت می کنم می بینم خود خدا گفته ” پیامبر! به زنان خودت و زنان مؤمنین بگو زینت های خودشون رو از نامحرم ها حفظ کنن.”  این ها رو که کنار هم می گذارم می بینم هم خود خدا گفته حجاب باید داشته باشیم هم پیامبر…دیگه بماند که اهل بیت هم به این نوع مفاهیم تصریح کردند…..

وقتی می گفت محدودیت برام ایجاد می کنه یاد این افتادم که خدایی که انسان رو خلق کرد گفت تو اشرف مخلوقاتی، تو خلیفه من هستی، نشه کاری بکنی که از حیوونات هم پست تر بشی ها! حالا اگر من این چادر رو سرم نکنم یا حجابم رو رعایت نکنم با اون حیوونات چه فرقی می کنم؟؟؟؟  تازه اون ها پیشرفته تر از ما هستن چون همه بدنشون پیداست….قصد توهین ندارم ولی این ها چیز هایی هست که خدا گفته….

همین که می گفت نماز و روزه کافیه یاد اون جایی از قرآن افتادم که خدا نسبت به اون هایی که به یه جای دین عمل می کردن و باقی اون رو انجام نمی دادن غضب می کنه…خدا خواسته در همه اعمال تا اونجایی که می تونیم وظیفمون رو انجام بدیم…

خدا خیلی مهربونه…کاش این رو می فهمیدیم که هر چی که بهمون گفته تا انجام بدیم فقط به خاطر خودمونه….منتی بر خدا نیست….


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:39
من چادر ندارم


من چادر ندارم ولی وقتی می بینم انقدر چادری ها رو اذیت می کنن واقعا ناراحت می شم.

نمی دونم چطوره که اگر رنگ مشکی رنگ سال باشه خوبه ولی رنگ چادر باشه مشکل داره.

چطوره جاهای با کلاس پُز داره ولی اگه عادی بپوشن بی کلاسیه….

چطوره چادر رنگی رو مد می کنید ولی چادر مشکی رو که قشنگتر از اون هاست بی کلاسی محسوب می کنید

چطور می گید مشکی رنگ عشقه ولی چادر مشکیش خوب نیست…

چطوره وقتی می خواید برید حرم امام ها چادر می پوشید ولی وقتی بیرون میاید چادر رو در میارید….انگار فقط امام ها نا محرمن و باقی مردم همه محرم هستن…

از این جور درد دل ها زیاده فقط یه گوش می خواد که این درد ها تبدیل به زخم نشن

حسین،


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:38
سه دخترچادری


ده ساله بودم. می خواستیم با خانواده برویم حرم امام خمینی (ره). مامان و دو خواهر بزرگتر طبق معمول چادر سرشان کردند. از اینکه مثل آنها چادر نداشتم احساس کوچکی کردم.
- مامان منم چادر می خوام!
مامان کمی مکث کرد.
- اگه می خوای خواهرت یه چادر داره که براش کوتاه شده، ازش بگیر.
گرفتم و سر کردم. با اینکه برای خواهرم کوتاه شده بود، برای من همچنان بلند بود و روی زمین می کشید.
- برات بلنده ها! سختت می شه!
- اشکال نداره، جمعش می کنم!
و بعد به خیال خودم به طرز حرفه ای (!) جمعش کردم و رو گرفتم.
مامان با خنده رضایت داد.
- باشه، بریم.
رسیدیم حرم امام. بعد از زیارت کمی در فضای سبز اطراف حرم راه رفتیم. مامان نگاهمان می کرد.
- خوشحالم که سه دختر چادری دارم!
و برق چشمانش برای چادری شدن من کافی بود.


فردا صبح برای رفتن به مدرسه چادر سرم کردم. مامان تعجب کرد.
- چرا با چادر می ری؟!! سخته، می خوری زمین! (احتمالا در آن لحظه داشت صحنه ی دویدن ها و شیطنت هایم را در مسیر کوتاه مدرسه و خانه تصور می کرد!)
- نه خوبه، راحتم!


با چادر رفتم مدرسه. فردایش هم. مامان که دید فعلا دست بردار نیستم، چادر خواهرم را کوتاه کرد تا اندازه ام باشد. و چند ماه بعد هم برای سال نو، اولین چادر مشکی ام را برایم خرید…


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:38


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.