چادر مشکی من
چادر مشکی من


در سوز زمستان و عطش تابستان، و حسرتی در دل برای پارچه ای سیاه به نام چادر مشکی.
چون در خانواده ای نیمه مذهبی زندگی می کردم و اغلب دوستانم هم دغدغه ی اندیشه های مذهبی نداشتند روزگاری بدون پایبندی در دین را سپری می کردم. تا اینکه کم کم نوری در قلبم به تابیدن گرفت و دانستم که باید تغییری در زندگی خود ایجاد کنم. مسئله ی اول حجابم بود بعد از چندی کلنجار رفتن با خودم بالاخره حجاب گذاشتن البته با روسری را از سخت ترین جای ممکن که منزل یکی از آشنایان بود آغاز کردم، حرف زیاد خوردم اما برایم شیرین بود زیرا دیگر پای اعتقادی راسخ در میان بود.
بعد از چند ماهی دیدم این حجاب نیاز قلبیم را ارضاء نمی کند، این بار دختران چادری بیش از پیش به چشمم می خوردند.از این گذشته همیشه تصویری از فاطمه زهرا(ص) در ذهنم شکل می گرفت و صفی از زنان که از کنار ایشان عبور می کنند و آن حضرت به بعضی نگاه مهربانانه دارد و به برخی دیگر نگاهی غضب آلود، من همیشه آرزو داشتم و دارم که در گروه اول باشم و این بدون چادر برایم غیر ممکن می نمود.
و از طرفی در نماز همیشه دعایم این بود.(خدایا ما را از یاران امام زمان (عج) قرار ده) بعد از چندی با خود گفتم زنانی که در رکاب ایشان هستند آیا فاقد حجاب برترند. و دیدم نه می توانم این دعا را از نماز خود حذف کنم و نه قادرم از پس عذاب وجدانم برآیم. اما با این حال از نگاه بچه ها خصوصا همکلاسی ها ی دانشگاه که اغلب افکاری سکولاریستی داشتند معضب بودم اما با کمی تفکر با خود گفتم چطور دختری که برای کنفرانس جلوی آن همه پسر با مانتوی پولکی مجلسی ظاهر می شود خجالت نمی کشد، چطور آن دختری که گوش خود را بی معضبی از مقنعه بیرون می آورد خجالت نمی کشد… بالاخره با خود گفتم اگر خجالتی هم باشد آنها باید بکشند و در این موقع بود که تصمیم خود را گرفتم و از فردای آن شب من هم به جماعت چادری اضافه شدم و دیدم که نه آسمان به زمین آمد و نه زمین به آسمان رفت بلکه این من بودم که آسمانی شدم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:39


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.