چراچادرمشکی


چرا چادر مشکی؟!

در زمان ما مشکی معانی دیگری دارد از جمله:
1- مشکی یعنی عظمت: خانه خدا با پرده مشکی با عظمت تر است و همان گونه که بیان شد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام هم در جنگ ها عمامه مشکی می پوشیدند که بیانگر عظمت و اُبهت بود.
در عربی،سیاه با الفاظی مثل اسود، سوداء بیان می شود که به معنی آقایی و برتری و سیادت است. (سید هم به معنای آقا و برتر است)
2- مشکی یعنی دانایی: ردای دانشجویان و وکلا و قاضیان در غرب، مشکی است.
3- مشکی یعنی قدرت اقتدار: در همه ورزشهای رزمی ،بالاترین کمربند، کمربند مشکی است.
4- مشکی یعنی تقدس: چادر مشکی و حجاب برای راهبه های مسیحی هم زیبا و هم قانونی و هم موجب تقدس است اما بر سر زن مسلمان که می آید موجب افسردگی می شود!!!
5- مشکی یعنی آرامش:(اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ)سوره غافر/آیه61
«خدا همان کسی است که برایتان آرامش شب را درست کرد تا در آن به آرامش برسید» آری،سیاهی شب است که موجب آرامش می شود.
6- مشکی یعنی شیک بودن: جالب است لباس های مجلسی بانوان مشکی است. یعنی شیک ترین لباس های رنگ مشکی دارد، و تعجب است که رنگ مشکی در هر جایی استفاده می شود معنای مثبت دارد اما وقتی که رنگ چادر می شود بدترین رنگ می شود!!!!
7- مشکی یعنی نقطه پایان نا امنی و آشفتگی: زنی که چادر می پوشد، حداکثر ایمنی را برای خود ایجاد کرده است و نشان می دهد که اینجا نقطه پایان نگاه های نامحرمان است و در فراسوی جایی برای نگاه های ناپاک نیست.
آری رنگ مشکی در هر جایی که استفاده می شود بسیار زیبا و پر مفهوم است، اما وقتی رنگ چادر،مشکی می شود افسردگی آور و رنگ لباس متکبران می شود!!!! گویی به همین دلیل که چادر مشکی بهترین لباس برای بانوان است شهدای عزیز که با بصیرت ترین افراد روزگار خودشان بودند بر روی رنگ مشکی چادر تأکید داشتند.
شهید عبد الله محمودی
« و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است از خون سرخ من کوبنده تر است.»
سردار شهید رحیم آنجفی
«خواهرم :محجوب باش و با تقوا، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان می کٌشید.»
شهید محمد حسن جعفر زاده
«ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تا سرخی خون من.»
شهید محمد علی یوسفی
«خواهران عزیزم! حجاب خود را حفظ کنید، چون سیاهی چادر تو، کوبنده تر از سرخی خون ماست.»
امام صادق فرمودند: لباس سیاه مکروه است مگر در کفش و عمامه و کساء.

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:38
ماجرای چادری شدن


 

سلام،میخوام براتون ماجرای چادری شدن یه دخترک رو بگم…راستش نمیدونم از کجاشروع کنم..

این دختر ما جزو اون دسته آدمایی بود که اگر یه روز توی چت روما نمیگشت روزش شب نمیشد، بیرون حجابش بدنبود اما خب اصلا قابل مقایسه باحجاب کامل نبود…

این دخترک ما شب میخوابه و صبح که بلند میشه یه حسی تووجودش جون میگیره بنام عشق… آره اون عاشق شده بود بدون اینکه خودش بفهمه….

عاشق یه پسر شده بود که ۲سال ازخودش بزرگتر بود بزارید نگم چطوری این اتفاق افتاد اما تنها فرقی که باعشقای زمینی داشت این بود که آقا پسر قصه مون شهید شده بود…

ماجرای عاشقی این دختر به جایی رسیده بود که اگر هر شب با مصطفاش صحبت نمیکرد خوابش نمیبرد…

حالا دیگه نمازاش سروقت بود…توی چت روما نمیگشت…افتاده بود به تکاپوتا از زندگی آقا مصطفی سردربیاره…تابتونه مثل اون باشه(مگرنه اینکه عاشق باید رنگ معشوق به خود بگیره؟؟)

خلاصه یکی ازدوستای شهید مصطفی رو پیداکرد وشروع کرد به پرسیدن یه عالمه سوال که شده بودن بغض گلوش…

کم کم کاربجایی رسید که وقتی میرفت بیرون از خونه اونم با آرایش و… حس میکرد که عشقش اونطوری که باید، ازش راضی نیست، نمیدونم اما شاید یه حس درونی، یه حسی که آرامشو تو شبای تشویش دخترک به اون میداد…

خلاصه کم کم فهمید اگه چادری بشه بیشتر تو دل اون شهیده جا میگیره..

این دختر خانوم ما یهویی کلی ازاین رو به اون روشد دیگه شعرهاش بوی غم نمیداد بلکه دم از عشقی آسمونی میزد، دیگه قهرمان نثرهاش شده بود کسی که به خدا لبیک گفته…
.
.
.
.

خلاصه روزها گذشت و دخترچادری موند، اما خیلی سخت بود(چون مجبورشد دیگه یه سری از دوستاشو ترک کنه و….)

البته پدرو مادرش خیلی راضی بودند و هستند،اولین بار که باباش چادر رو رو سرش دید،به خانواده شیرینی داد…

ولی خیلی از فامیل  هاشونم میگفتن الکی داری خودت رو محدود میکنی، اما بیشترین ضربه رو از بعضی از دوستاش خورد که هرچی دلشون میخواست بهش میگفتن،… بیخیال برسیم به روزی که مهمترین تصمیم زندگیشو گرفت…

هیچوقت اون روز رو یادش نمیره! هنوز عاشق بود اما دیگه عشق مصطفی تودلش جانمیشد… دنبال یه چیز دیگه بود

انگار اون شهیده فقط یه عامل بود تا الفبای عشق رو به دخترک بیاموزه…شایدم…

حالا دیگه اون مصطفی رو فقط دوست داشت اما دیگه عاشق اون نبود ،چون میخواست به یه عشق حقیقی تر برسه … میخواست به هدف خلقتش برسه… به کسی که از رگ گردن بهش نزدیکتره

اما دیگه چادرشو ترک نکرد، چادر دیگه واسش شده بود یه مروارید توی شب های تاریکش…

اون دختره من بودم

و اون عشق…


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:36
عاشق خداهستم


بسم الله الرحمن الرحیم

تو یه خونواده کاملا” اصیل به دنیا اومدم و بزرگ شدم واسه همین هم بی قید و بند نبودم پدرم سرهنگ وزارت دفاع بود و مادرم هم پرستار یه بیمارستان واسه همین همیشه سعی میکردم که مثل فرهنگ خونواده پوشش داشته باشم سنگین لباس می پوشیدم اما چادری نبودم درست مثل مادرم

اعتقاداتمم به جا بود اما خیلی شناخت نداشتم در حد این که خوانوادم و مدرسه واسم گفته بودن تا این که سال اول دانشگاه بودم یه روز حالم بد شد و بردنم بیمارستان

اون جا بود که به خوانواده ام گفتن که نازنین قلبش مادرزادی دچار مشکله و الان خودشو دیگه نشون داده یه هفته بیمارستان موندم و بعد مرخص شدم اومدم خونه و با هیچ کس کاری نداشتم میشه این جور تعریف کرد که افسرده شده بودم اونی که اومده بود خواستگاری ام و قرار بود که با هم ازدواج کنیم خیلی راحت همه چی رو ریخت به هم و گفت که نازنین امیدوارم درک کنی من دوستت دارم اما زندگیم هم دوست دارم من بچه هم دوست دارم میخوام با کسی ازدواج کنم که هم خودشو خوشبخت کنه هم منو من ادم این کار نیستم طاقت ندارم که حالت بد بشه /رفت اما من …..

درست موقعی این اتفاق افتاد که همه چی خوب بود واسه همین به درگاه خدا خیلی شکوه میکردم منی که تا اون موقع ازارم به هیچ کس نرسیده بود واسم سوال بود که دارم تاوان چیو پس میدم؟

چند وقتی به همین منوال گذشت تا این که یه روز رفتم امامزاده اسماعیل اون جا یه دختر بود اونم داشت زیارت میکرد اومد جلو و با هم دعا خوندیم و من واسش همه چی رو تعریف کردم اونم گفت که بهتر نیست با خدا دوست بشی تا این که شکایت کنی شاید خودش بهت گفت که چرا این کارو باهات کرده

راست میگفت من همش داشتم ناله میکردم و باهاش یه ذره درد دل نمیکردم رفتم جلو با خودم گفتم یا منو تو بغلش میگیره یا پسم میزنه

شروع کردم به کتاب خوندن و قران خوندن اما هم چنان مانتویی بودم دیگه خدا منو تو بغلش گرفته بود درسمو تموم کردم سرکار رفتم همه اون چیزایی که فکر نمیکردم یه روزی بشه شد

یه روز تو محل کارم اومدم تو یک سایت اجتماعی ببینم این چه سایتی هستش که همکارم میرفت اومدم ثبت نام کردم و عضو شدم یه روز به طور اتفاقی با یه بنده خدایی وارد بحث شدم که موضوع به چادر سر کردن کشید با حرفاش که همه از قران و حدیث بود متقاعدم کرد که، حالا که تو نصف راه رو رفتی کاملش کن دیدم راست میگه

اولش واسم سخت بود خیلی هم غر میزدم اما میگفت اولش سخته اما عادت میکنی

تصمیم گرفتم که برم تجریش یه چادر بخرم امتحان کنم یا میتونم یا نمیتونم رفتم تو یه مغازه ای که قبلا” دوستم از اون جا چادر عروسیشو دوخته بود خانومه اندازه گرفت و گفت سه روز دیگه حاضره بیا بگیر اما همه قشنگیه این داستان به قول اون بنده خدا این جا بود که وقتی چادرم حاضر شد رفتم که بگیرم خانومه که اتفاقا” سیده هم بودند و مادر شهید بهم گفت که نذر کرده بود که اگه مشکل دخترش حل بشه واسه ۱۰ نفر چادر مجانی بدوزه و یکی ازون ۱۰ نفر، من بودم…

من مثل همه چادری نشدم که از چشم نامحرم مصون بمونم، چادر سر کردم چون خدا باهام حرف زده بود، چون عاشق خدا شدم…


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:36
بهترین حجاب


چرا چادر را حجاب برتر در اسلام میدانید؟
چرا چادر را حجاب برتر در اسلام میدانید؟
آیا میدانید جمعیت مسلمانان جهان ۱٬۵۷ میلیارد نفر است و فقط ۲۰۰ میلیون نفر شیعه هستن و تعداد زیادی از کل دختران محجبه چادر ندارن؟! حتی در میان عموم دختران شیعه هم چادر محبوبیت ندارد برای مثال دختران لبنانی چادر پوش نیستن و یا در ایران دختران تمایل به چادر پوشی ندارند. چادر تنها در ایران و قسمت شیعه نشین عراق مورد تایید تعدادی واپسگرا است و حتی لبنان هم چادر را حجاب برتر نمیدانند! اگر چادر حجاب برتر در اسلام بود باید همه علمای مسلمان میگفتن چادر بهترین حجاب است . حتی در دانشگاه الازهر چادر را یک پوشش نامناسب با شرایط و زمان میدانند و تنها اقلیت علی پرست ادعا میکنن چادر سنتی ایران بدون ایراد و مشکل است. چرا مدافعین چادر مخالف حجاب مدرن و امروزی هستن؟ چرا شیعیان همچون وهابیون و طالبان دشمن برداش های جدید از اسلام هستن؟ آیا پوشش زن مسلمان ۱۴۰۰ سال پیش با زن مسلمان امرزی باید یکسان باشد؟ حجاب نیازمند بروز شدن ندارد؟ شاید مشکل از اندیشه های پوسیده تعدادی متحجر است که نمیخواهند اسلام را بروز کنند؟ یعنی اسلام نمیتواند نسبت به هر زمان انعطاف پذیری نشان دهد؟ اگر اسلام دینی انعطاف پذیر نیست که نمیتواند نیازهای بشری را پاسخ دهد و اگر اسلام دینی انعطاف پذیر است که میتوان بجای چادر از حجاب بروزتری بهره برد.


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:35
چشمان ناپاک


می گوید چرا چادر بپوشم؟ اگر می گویید مرد ها چشمشان ناپاک است من می گویم مردان ایرانی آن قدر فهیم هستند که کار به کار ما نداشته باشند مرد های ایرانی که حیوان نیستن که مثل گربه و حیوانات دیگر به غریزه شان عمل بکنند.
می گوید اگر انسانی مسلمان هم نباشد شعور انسانیش به او اجازه نمی دهد بدون اجازه به کسی دست بزند و یا حتی نگاهی دور از شأن و منزلت انسانی بکند.
می گوید مردها باید فرهنگ خود را بالا ببرند و بدانند که بین انسان و حیوان تفاوت است باید به جایی برسند که اگر هم زن ها خودشان را با بدترین وضع در جامعه نمایش دادند او به خود اجازه ندهد که به آنان به دیده دور از شأن انسانیت نگاه کند.
نمی دانم کدام منطق این حرف ها را می زند؟ نمی دانم چه عقلی این مطلب را صحیح می داند که وظیفه دیگران است که خود را حفظ کنند…خواهر من!آمدیم و کسی نخواست خودش را حفظ کند….آمدیم و کسی نخواست انسان باشد….آمدیم و کسی نگاهش ناپاک بود…چرا تو خود را به دام می اندازی؟ دام نگاه و شهوت پهن است تو چرا خود را در دام می اندازی؟ دشمنت شمشیر را آماده کرده تو چرا گردنت را به سمت آن می بری؟
خواهرم!نمی دانم در جامعه نگشته اید که ببینید چشم های ناپاک را؟که ببینید همین مردهای ایرانی – نه همه شان- گاهی نگاه غیر انسانی می کنند…
خواهرم…نمی گویم چادر واجب است و بدون آن بی حجابی است…نه…بلکه حجاب برای برترین زنان مسلمان و ایرانی است…
خواهرم! چادر یعنی پاک دامنی…اگر بدانند….


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : پنج شنبه 29 خرداد 1393
زمان : 18:33
حیا..


نداشتن حیا یکی از عوامل بی حجابی زنان و چشم چرانی مردان در جامعه است. حیا یعنی شرم، یعنی اینکه انسان از ترس ملامت دیگران از انجام کاری خودداری و پرهیز کند.

مفهوم حیا یک مفهوم عاطفی است که پشتوانه‌های حجاب را که مفهومی رفتاری است، فراهم می‌کند. اگر این حس برای فردی ایجاد شود که مورد توجه خداست و خداوند و فرشتگانش ناظر او هستند، دیگر گناه نکرده و حرمت ارزش‌ها را حفظ می‌کند.

امام محمد باقر (علیه السلام) می فرمایند: چهار چیز است که در هر کس باشد، ایمانش کامل می شود و گناهانش پاک می شود و پروردگار خود را ملاقات کند در حالی که خداوند از او راضی باشد که از جمله ی آنهاست: "حیا از هر کار زشت در نزد خداوند و مردم".(خصال)

امام صادق (علیه السلام)  می فرمایند: حیا و ایمان در کنار همدیگر و در یک ردیفند؛ چون یکی از آن دو رفت، دیگری هم در پی آن می رود. (اصول کافی، ج3، ص 165)

حیا از نشانه های ایمان است و شخص با ایمان در بهشت است. (اصول کافی، ج3، ص 165)

ایمان ندارد کسی که حیا ندارد. (اصول کافی، ج3، ص 166)

بهترین زنان شما آن زنی است که چون با مرد بیگانه باشد، لباس محکمی از حیا و عفت در بر کند. (زندگانی حضرت زهرا(س)، محلاتی، ص108)

راه هایی که پیامبر اسلام (ص) جهت بدست آوردن حیا معرفی کرده اند: (زبده الاحادیث، ج2، ص321)

1. نباید هیچ یک از شما بخوابد مگر اینکه مرگ (یاد مرگ) در نظرش باشد.

2. باید حفظ کند سر و آنچه در اوست (نگهداری چشم، گوش، زبان و ...).

3. حفظ کند شکم و آنچه در اوست (حرامخواری، شهوترانی).

4. باید به یاد قبر و پوسیدن در آن باشد.

5. هر کس آخرت را بخواهد، پس باید زینت زندگانی دنیا را رها کند (پرهیز از دنیا طلبی، تشریفات، تجملات نامشروع و قطع طمع).

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : چهار شنبه 21 خرداد 1393
زمان : 10:53
یه سوال ساده!!!


یک سوال ساده:

چرا در این گروه اجرای موسیقی، لباس گروه آقایان کاملا پوشیده است؟ و چرا لباس گروه خانم ها نیمه برهنه است؟

اگر پوشیدگی خوبه خب همه یکدست باشند؛ اگر هم برهنگی خوبه خب آقایان هم برهنه شوند!

واقعا چرا باید خانم ها برهنه باشند و آقایان پوشیده ...

مگه خانم ها فقط برای چشم نوازی هستند... ؟

 

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : چهار شنبه 21 خرداد 1393
زمان : 10:44
ح ج ا ب


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

81055718913130666599


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : چهار شنبه 21 خرداد 1393
زمان : 10:36
مگه حجاب چی داره؟؟


مگه حجاب چی داره که این قدر دشمنان اسلام روی آن متمرکز شده اند؟

 

یکی از وظایف اساسی انسان برای سعادت خویش، شناسایی نقاط ضعف و ترمیم نمودن آن‌‌هاست. تا با این کار، جلوی نفوذ دشمن گرفته شود. و در این میان، حق‌تعالی با توجه به این‌که خالق انسان است: «هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»،[آل عمران،۶]؛ «خداست آن‌که صورت شما را در رحم مادران مى‏‌نگارد هر گونه اراده کند. خدایى جز آن ذات یکتا نیست‌که (به‌ هر چیز) توانا و داناست.» بهترین شناخت را نسبت به انسان دارد، در قالب شریعت، نقاط ضعف انسان را گوشزد نموده است.

یکی از آن موارد اساسی‌که داشتن آن نقطه قوت، و نداشتن آن نقطه ضعف، محسوب می‌گردد، مساله حجاب است. که به‌خاطر نقش اساسی آن، در آیات و روایات، مورد سفارش ویژه قرار گرفته است:

الف: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لازْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»،[احزاب،۵۹]؛ «اى پیامبر! به‌همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلباب‌ها [روسرى‌هاى بلند] خود را بر خویش فرو افکنند، این کار براى این‌که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است (و اگر تا کنون خطا و کوتاهى از آنها سر زده توبه کنند) خداوند همواره آمرزنده رحیم است.»

ب: پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در بیانی فرمودند: «أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ نِسَائِکُمْ قَالُوا بَلَى قَالَ إِنَّ خَیْرَ نِسَائِکُمُ … الْمُتَبَرِّجَةُ مَعَ زَوْجِهَا الْحَصَانُ عَنْ غَیْرِهِ»،[۱]؛ «مى‏‌خواهید بهترین زنان را معرفى کنم؟ گفتند آرى یا رسول اللَّه. فرمود: بهترین زنان آنست‌که … برای شوهرش زیبائی‌هاى خود را اظهار کند و نسبت به‌دیگران (از مردان) مستور و خوددار باشد. (برای شوهرش آرایش و خودنمایی کند، اما خود را از نامحرمان بپوشاند)

اما نکته قبال تأمل، تبلیغات وسیع دشمن در این میان است‌که هجمۀ گسترده‌‌ای، راعلیه حجاب به‌کار می‌برند و به انواع ترفندها متوسل می‌شوند تا این مساله را در نزد مسلمین بی ارزش و فاقد اهمیت جلوه دهند. و این تبلیغات و شبه‌ افکنی‌ها، حکایت از این می‌کند که آن‌ها هم پی برده‌اند، حجاب، نقطه قوت و ارزشمند، و بی‌حجابی و بدحجابی نقطعه ضعف برای یک مسلمان محسوب می‌شود.

در این راستا شنیدن سخنان دشمن، تأمل برانگیز است:

الف: مستر همفر، جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی، یکی از نقاط قوت مسلمانان را حجاب زنان می‏داند و می‏نویسد:

«زنانِ آنان دارای حجاب محکم هستند که نفوذ فساد در میانشان ممکن نیست…باید زنان مسلمان را فریب داده، از زیر چادر و عبا بیرون کشید با این بیان‌که حجاب یک عادت است‌که از خلفای بنی عباس به‌جا مانده و یک برنامه اسلامی نیست و لذا مردم زنان پیامبر را می‌دیدند و زنان صدر اسلام در هر کاری شرکت می‌کردند. پس از آن‌که زنان را از چادر و عبا بیرون آوردیم باید جوانان را تحریک کنیم که به‌دنبال آنان راه بیفتند. تا در میان مسلمان فساد رواج یابد و برای پیش برد این نقشه لازم است اول زنان غیر مسلمان را از حجاب بیرون آوریم تا زنان مسلمان از آنان یاد بگیرند.»

 

Hijab isn't from islam


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : چهار شنبه 21 خرداد 1393
زمان : 10:25
ای پناه من...


ای پناه من در هنگام گرفتاری وای داد رس من به درگاهت ناله می کنم و به تو پناهنده ام و پناه نبرم جز به تو وطلب فرج نکنم جز از تو به دادم برس خدایا من از تو خواهم صبر نیکو را و گشایش نزدیک  و گفتار صادقانه خدا یا عطایم فرما وسعت روزی و ایمنی ای پناه من هنگام گرفتاری


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:20
سیب پاکیزه
نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:18
زندگی..


زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد.

زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم.

فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند. گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است. یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند. از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:12
داستان بنده وخدایش


خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است

بنده: خدایا! خسته ام! نمیتوانم

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم

بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد

خدا: ملائکه ی من ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدر کنید دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید

خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نمازصحبت قضامیشود خورشید از مشرف سر بر میآورد

ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کند...

بنده ی من تو هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:10
تقدیم به امام زمان..


دمی که خاطره ات را مرور خواهم کرد

قسم به یاد تو حس غرور خواهم کرد

 

سوار جاده ی اندیشه ام   نمی دانم

ز کوچه های خیالت عبور خواهم کرد ؟

 

 

بزرگی  تو   در  آیینه ام      نمی گنجد

ز  یازده فلک  آیینه جور  خواهم کرد

 

 

تو حاضری  و منم غایب از رسیدنها

دعا کنی  تو برایم  ظهور خواهم کرد

 

 

زکفشهای خودم دل نکنده با چه امید

نشسته ام که تماشای نور خواهم کرد ؟

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:9
ترجمه دعای عهد


به نام خدای بخشنده مهربان
ای خداوند!
نیازم را به درگاه تو می آورم،
به سیمای بزرگوارت،
و به روشنایی آن سیمای نور افشانت،
و به فرمانروائی دیرینه ات،
ای همیشه زنده،
ای صاحب اختیار همه چیز،
به نامی که آسمان ها و زمین ها به آن تابش دارند،
و به آن نامی که آغازها و انجم ها به آن سامان می گیرد،
ای زنده ی پیش از هر زنده!
ای زنده ی پس از هر زنده!

ای زنده، در آن حال که هیچ زنده ای نبود!
ای حیات بخش مردگان!
و ای آن که زنده ها را می میرانی!
ای همیشه زنده!
هیچ الاهی جز تو نیست.
ای خداوند!
برسان به مولای ما،
امام راهنمای 
راه یافته
آن به پا خاسته امر تو
( که درودهایت بر او و بر نیاکان پاک او باد)
از سوی تمامی ایمان آورندگان در کوه و دشت
در سرزمین های شرقی،
و نواحی غربی آن،
از جانب من
و پدر ومادرم،
درودهائی همسنگ با عرش خدا،
برابر با مرکب کلمات او،
آنچه که تنها خدا می شماردش
و کتاب او آن را در بر می گیرد.
ای خداوند!
صبح امروز 
و هر روز که زنده باشم،
با ولی تو، مهدی، پیمان دوباره می بندم،
قرار، تعهد و بیعت او
همچنان بر گردن من است
و از آن باز نمی گردم،
این میثاق تغییر نخواهد یافت،
و تا باد نابودی نگیرد، هرگز!
ای خدای من!
مرا یار و یاور او قرارده،
و پشتیبان مولی،
در شمار فدائیان سوی او،
برای روای نیاز او شتابانم کن،
می خواهم، 
فرمانش،
فرمانبر،
حامی بی چون او،
سوی اراده اش مشتاق،
پیش تر از همه باشم،
پیش روی او شهیدم کن،
ای خداوند!
اگر آن مرگ قطعی و حتمی ،
برای بندگان میان او و من فاصله شد،
از قبر بیرونم آر،
کفن پوشیده باشم،
لبیک گویان،
به ندای آن دعوتگر بزرگ،
هر جا باشم،
صحرا یا شهر،
ای خدای من،
آن فروزان رعنا قامت،
آن نورانی بسیار ستوده را بنمایانم،
به نیم نگاه من به او،
دیده ام را سرمه کش،
فرج او نزدیک،
خروجش آسان،
و برنامه اش، فراگیر گردان،
و مرا پوینده ی راه راست او قرار ده،
فرمانش نافذ،
پشت او را نیرومند،
سرزمین هایت، به او آبادان،
و بندگان خود را با او جانی دوباره بخش،
ای خدای من!
زیرا تو گفته بودی:
(و تو حق می گوئی)
" به سبب دستآورد مردم، در تری و خشکی،
تباهی پدیدار شده است".
پس، حال که چنین است، ولی خودت را،
برای ما، هویدا ساز،
همو که فرزند دخت پیامبر توست،
و هم نام رسول توست،
تا بر تمامی باطل پیروز شود،
آن را در هم کوبد و نابود سازد،
حق را احقاق،
و آن را تحقق بخشد.
ای خدای من!
او را برای بندگان مظلوم،
پناه،
و برای آن که جز تو یاوری ندارد،
یاور،
و برای همه احکام تعطیل شده کتابت،
مجدد، (تجدید کننده)
و برای تمامی نشانه های دین و سنت رسولت،
برافرازنده،
قرار ده،
ای خدای من!
او را در زمره ی کسانی قرار ده،
که تو آنان را از سختی تجاوزکاران
در امان داشته ای،
خداوندا!
با دیدار او،
پیامبر خود،
(درود تو بر او و خاندان او باد)
و همه ی پیروان دعوت محمدی را مسرور گردان،
و در نبود او بر پریشان حالی ما رحم کن، رحم،
ای خدای من!
مهربان ترین مهربانان!
به مهربانی ات،
با آمدنش، این اندوه انباشته را، 
از این امت بزدای،
و برای ما، در ظهور او،
شتاب کن، شتاب کن،
آنان این ظهور را بعید می دانند،
و ما آن را نزدیک می بینیم،
ای صاحب زمان!
شتاب کن، شتاب کن،


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:9
لذت حجاب


نمى ‏دانید؛ واقعاً نمى ‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى ‏روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوش ‏رنگ‏ترین زن‏ هاست را مى ‏زند.
نمی دانید چقدر لذت‏بخش است وقتى وارد مغازه ‏اى مى‏ شوم و مى ‏پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمى ‏دهد؛ دوباره مى‏ پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مش‏کرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى ‏بیند. باز هم سؤالم بى‏ جواب مى‏ ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏ آیم.

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مى ‏آیند تا لذت ببرند، ذره ‏اى به تو محل نمى‏گذارند.

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مى ‏زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏ اى از زیبایى ‏هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک ‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته‏ تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى‏ روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى مى ‏بینى که مى ‏توانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مى ‏روید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد این حجاب!
خدایا! لذتم مدام باد. 

 

 چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مى ‏زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏ اى از زیبایى ‏هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک ‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته‏ تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.

 

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى‏ روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.

 

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.

 

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.

 

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى مى ‏بینى که مى ‏توانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.

 

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مى ‏روید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.

 

نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد این حجاب!

 

خدایا! لذتم مدام باد.


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:5
مهدی جان..


رب المهدی عج 

نمي‌دانم در غروب جمعه چه رازي نهفته است! آسمان آبي است، اما دلت حال غروب ابري‌ترين روزهاي

پاييز را دارد. اگر جمعة زيباترين روز بهار با گل‌هاي سرخ هم كه باشد، دلتنگي غروب ابري بر دلت پنجه

مي‌كشد.بعدازظهر آدينه، آيينة دلتنگي غريبي است؛ دلت بهانه مي‌گيرد؛ هيچ‌چيز آرامت نمي‌كند؛

قرار از دلت مي‌رود؛ ناگاه به خود مي‌آيي و مي‌بيني كه قطرات اشك به آرامي تمام صورتت را

پوشانده است.در غروب جمعه، چه رازي نهفته است؟ اين اشك از كجا آمده است؟ بهانة گريه چيست؟

اي كاش دلت با گريه آرام مي‌گرفت. گريه تو را بي‌قرارتر مي‌كند. دلتنگي بيشتر به جانت پنجه

مي‌كشد. گاهي كه آسمان ابري است و خيال باريدن دارد، دلتنگ‌تر مي‌شوي؛ گريه‌ات به گرية

غريبانة آسمان مي‌پيوندد به خاطر مي‌آوري، تابستان يا بهار هم كه باشد، فرقي نمي‌كند.

دلتنگي غروب جمعه يكي است. برمي‌خيزي، مفاتيح را مي‌گشايي؛ صبح جمعه را همراه

طلوع آفتاب و "ندبه" در فراق "او" آغاز كرده‌اي؛ غروب آفتاب را با "سمات" به پايان مي‌بري و

بر سجادة نماز مغرب كه مي‌ايستي و قامت نماز مي‌بندي، احساس غريبي داري؛ احساس اينكه

او نيز در جايي از همين زمين، قامت به نماز بسته است. غريبِ تنهايي كه منتظر يك جمعة

خاص است؛ جمعة فرج، جمعة ظهور، جمعة نجات ....

اين غم غربت غروب جمعه، جز به ياد او، به ياد كه مي‌تواند باشد؟ اين غم هجر اوست كه غروب هر

جمعه را رنگ انتظار مي زند. از خودت مي‌پرسي: "چگونه يك هفتةديگر را بدون او گذراندي؟

چگونه جمعه‌اي ديگر بدون حضور او گذشت؟ تو به چه مشغولي كه او را با همة وجود فرياد

نمي‌كني؟". بي‌شك او خود از اين دوران غيبت طولاني دلتنگ است. كجايند شيعيان واقعي و

منتظران راستينش كه جمعة حضورش را با تمامي نياز بخواهند؟ آخر تا كي غروب جمعه،

غروب اين دلتنگي دل‌هاي ماست؟

تا كي نگاهمان به راه و دلمان به انتظار بماند؟ آخر چرا نبودنش را عادت كرده‌ايم؟ چطور توانسته‌ايم و

مي‌توانيم بدون او جمعه‌هايمان را بگذرانيم؟ ولی آنچه آراممان ميکند اين است که خواهی آمد - 


            
            خواهی آمد ای سوار سبز پوش ---لحضه هايم را بهاری می کنی

 

با نگاه خويش در متنم زمان ---- عشق را هر لحضه جاری می کنی

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:5
لذت حجاب من!!




نمیدونید واقعا نمی دونید چه لذتی داره وقتی سیاهی چادرم  دل مردهایی که چشمشان

 

به دنبال  خوشرنگ ترین زنهاست را می زند.

 

نمی دونید چقدر لذت بخش است وقتی وارد مغازه ای می شوم  ومی پرسم "اقا این

 

قیمتش چنده؟" و فروشنده جوابم را نمی دهد ودوباره می پرسم" اقا این چنده ؟"

 

فروشنده که محو موهای مش کرده  زن دیگریست  وحالش  دگر گون است . من را اصلا

 

 نمی بیند وبازهم سوالم بی جواب می ماند و من خوشحال از مغازه کذایی بیرون می ایم.

 

نمی دانید واقعا نمی دانید چه لذتی دارد وقتی مردهایی که به خیابان  می ایند  تا لذت

 

ببرند به تو ذره ای محل نمی دهند .

 

نمی دانید واقعا نمی دانید وقتی شاد وسرخوش درخیابان قدم می زنید درحالی اینکه 

 

دغدغه این را ندارید که شاید گوشه ای از زیبایی های کذایی تان پاک شود ومجبور نیستید

 

خود را به نزدیک ترین محل امن برسانید تا هرچه زودتر زیبایی خود را کنترل کنید "زیبایی از

 

دست رفته تان را به صورتتان باز گردانید و .... خود را جبران کنید .


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:2
باور کن!!!



نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 11:0
رنگین کمان من


من نوجوان و حجاب برایم بسیار با ارزش است و خوب می دانم که چادر چه قدر با مانتو تفاوت می کند!چادر هیچ گونه جذابیتی برای مردان

 و پسران نامحرم ندارد و مانتو جلب توجه کرده و موجب حرام می شود زنان و دختران گهر هایی هستند نباید خود را حراج بگذارند......

 

 

 

 

بر دهان هر چه رنگ است می کوبد

رنگین کمان چادر مشکی من

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 10:57
نقطه امن..


خدایا...

تو شاهد بودی كه ...
امن ترین جایی كه در مواقع خطر به آن پناه میبرد م ...

سجاده ی نمازم بود ...

من را از این نقطه ی امن ، دور نكن...


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 10:50
بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟؟


جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نمازخواندن کسی مسلمان نمیشود !!!

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 10:50
خدای منــــــــ


خدای من...

خوشحالم از اینكه لحظه ای از من غافل نیستی و این احساس با تو بودن ، به من قدرت زندگیه بهتر میده ...

و...

ناراحتم از اینكه باز هم لحظه ای از من غافل نیستی ، چون احساس شرمنده گی میكنم وقتی میفهمم كه تو ناظر تمام گناهانی بودی كه در پرونده ی اعمالم ثبت و ضبط شده...


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 10:48
خانه ای در کنار ابر ها..


پيش از اينها فکر مي کردم که خدا 
خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او 
هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان 

رعدو برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب
برق تيغ خنجر او مهتاب

هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود 
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا 
از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست
پرس وجو از کار او کاري خداست


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 10:46
بهلول و انگور..


روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟

بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر

انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....


بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات

می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید

احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 10:43
پنجاه دینار...


روزي خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت

. خلیفه از روي شوخی از بهلول سوال نمود اگر


من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟


بهلول جواب داد پنجاه دینار


خلیفه غضبناك شده گفت :


دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد .

بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت


کردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد .

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 19 خرداد 1393
زمان : 10:39
بخشیدن


بخشودن کسی که به تو بدی کرده تغییر گذشته نیست،

تغییر آینده است.


گاندی


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : سه شنبه 13 خرداد 1393
زمان : 23:13
خلاقیت ها
| ادامه مطلب...

 

 

 

 


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : دو شنبه 12 خرداد 1393
زمان : 16:30
کمک کردن شیطان!!!


بسم الله الرحمن الرحيم

روزي پسركي براي نماز صبح خود وضو گرفت وبه سمت مسجدراه افتاد

وشيطان هم مي خواست مانع از رفتن او به مسجد شود براي همين سنگي

سد راه او قرار داد تا او به مسجد نتواند برود پسرك دروسط راه بود  كه بر زمين

افتاد ودر آن كوچه تاريك لباسش گلي شدبراي همين دوباره به خانه برگشت

ولباسش راشست ودوباره به طرف مسجدرفت درراه دوباره بر زمين افتاد ولباسش گلي

شدوباز به سمت خانه برگشت ولباس گلي اش راشست ووضوگرفت وبه سمت مسجدراه

افتاد درراه دوباره همان اتفاق هاي قبلي برايش پيش آمد وبعد از عوض كردن لباسش به

سمت مسجدراه افتاد اين بار ديد پيرمردي بايك چراغ به سمت او مي آيد ناگهان چراغ

خودش را به پسرك دادوبه اوگفت كه چراغ را از او قبول كند پسر قبول نكرد واز پيرمرد

پرسيد:توكه هستي وبراي چه چراغ خودت را به من مي دهي مرد گفت:من شيطان

هستم .پسرتعب كرد مردادامه داد :من مي خواستم مانع از رفتن تو به مسجد شوم

اما تو براي رفتن به مسجد سه بار به خانه رفتي وبرگشتي خدا هم

مارا ميديد ودر بار اول كه به خانه رفتي خدا تمام گنا هان خودت را بخشيد ودر بار دوم

گناهان تمام خانواده ات را بخشيد ودر بار سوم خدا همه ي گناهان فاميل هايت را

بخشيدودر بار چهارم هم من به كمكت آمدم زيرا خدا مي خواست تمام گناهان آدم

هايشهررا ببخشد اما من ديگر نتوانستم ببينم كه كم كم همه ادم ها بخشيده شون براي

همين خودم به كمكت آمدم وسنگي را كه خودم در جلوي راهت گذاشته بودم را برداشتم

وپسر از اين اتفاق خيلي خوشحال بود و دو باره به سمت مسجد راه افتاد.

واين بود حكايت پسرك كه خيلي آموزنده بود حتماوحتما اين داستان را بخوانيد

!!!!!!!!!!!!!!!!.....


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : جمعه 9 خرداد 1393
زمان : 13:24
اجازه برای گناه کردن!!


ميخوام براتون يه داستان ازيك مرد بگويم كه دريك بازار بود و با زن بد حجابش براي خريد قدم مي زد ناگهان مردي نزد او آمد وگفت:سلام آقا ببخشيد من ميخواستم ازتون بپرسم كه آيا من ميتونم به خانمتون نگاه كنم واز زيبايي هايشان لذت ببرم؟ اون از تعجب شاخ در آورده بو د وبعد از مكث كردن باعصبانيت گفت :خجالت نمي كشي مرتيكه بي حيا مگه تو خودت ناموس نداري كه اينجا داري راست راست به من نگاه مي كني ودرباره همسرم از من مي پرسي؟؟

پسر خيلي ريلكس به مرد نگاه ميكرد ودر حاليكه يقه اش در دست مرد بود

گفت:آخه من ديدم همه دارن خيلي راحت به ايشون نگاه مي كنن ما بياييم و با اجازه به خانومتون نگاه كنيم!!مگه كاراشتباهي كرده ام كه دارم ازتون اجازه مي گيرم؟؟مرد درحالي كه خيلي تعجب كرده بوديقه پسررا رها كرد وبه سمت خانه راه افتاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خوب مي بينين! چه روزگاري شده كه همه واسه گناه ازهمديگه خيلي ريلكس اجازه ميگيرن!!


نویسنده : فاطمه اناری
تاریخ : جمعه 9 خرداد 1393
زمان : 13:18


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.